الان که دارم این مطلب رو مینویسم، در روزگاری سخت، تلخ و خطرناک از تاریخ دورانمان هستیم. دنیا درگیر بیماری کرونا شده و این وسط زندگی افراد زیادی تحت تاثیر این بیماری قراره گرفته. هرچند هستن آدمایی هم که بدون توجه به این بیماری؛ به زندگی سابق خودشون دارن ادامه میدن. به نظر من در این غوغای عالم و آدمای بیتفاوت نسبت به همدیگه که هرکدوم توی مشکلات و دغدغهها و زندگی خودشون غرق شدن، انسانها آرامش خودشون رو از دست دادن و از طرفی هرکدوم به شکلی در جستجوی آرامش از دست رفته هستن.
یکی تحمل تنهایی و خونه نشینی رو نداره، به همین خاطرم چشم انتظاره تا بیماری کرونا رخت و بارش رو ببنده و بره... بعضیام آرامش رو فقط توی به دست آوردن مادیات میبینن و دربهدر دنبال یه مشت سکه، طلا، دلار، زمین و حتی خوردن حق دیگران هستن... یه سری از افرادم درگیر کلاسهای مدیتیشن و سخنرانیهای انگیزشی و کسب آرامش حقیقی و از اینجور چیزا هستن تا بلکه توی زندگیشون به آرامش برسن... آرامش زودگذر بعضیام که توی عرق و قرص و مواد خلاصه میشه... یه سری از افرادم توی مصرفگرایی دنبال آرامش هستن و کل زندگیشون با این جملهها که میگه «تو فقط یه بار زندگی میکنی، پس ازش لذت ببر... هرچقدر میخوای خرید کن... تو آزادی، هرکاری که دوست داری انجام بده... همش یه شبه، پس برو مهمونی و خوش بگذرون... تو فقط یه بار زندهای، پس بیشتر بخور... و همینطور بیشتر و بیشتر و بیشتر...» میچرخه!
از این مثالها و آدمای گونان زیاده که اگه بخوام همشون رو بگم، به احتمال خیلی زیاد ازش یه طومار اژدها در بیاد اما تاحالا شده با خودتون فکر کنین که این همه انسان توی دنیا وجود داره که هرکدوم به شکلی دنبال آرامش توی زندگی هستن، ولی واقعا چند نفر به آرامش حقیقی رسیدن؟ البته شایدم بعضیا راه رسیدن به آرامش حقیقی رو مرگ بدونن، اما به راستی این آرامش حقیقی چیه که عالم و آدم همه درگیر و دنبالش هستن ولی هیچوقت بهش نمیرسن؟!؟!؟!
توی این روزا که خیلیا از ترس اینکه نکنه کرونا گرفته باشن؛ با یه سرفه و عطسه آرامش خودشون رو از دست میدن و استرسی میشن، من حس میکنم توی چیزای کوچیک هم میشه آرامش رو پیدا کرد مثلا توی یه خونهی تکی یا دو سه نفره که اندازش اهمیت چندانی نداره ولی توش دعوا و کشمکشهای بیهوده و الکی نباشه! یه خونه که اندازهی دستامونه ولی توش یه تلویزیون نیست که بخواد صبح تا شب روشن باشه و صداش توی گوشمون که هیچ، بلکه توی روح و روانمون هم رخنه کنه! یه جایی که توش نخوای صبحت رو با فکر نرخ طلا و ارز و مرغ و تخممرغ و... شب کنی! جایی که صبحش با صدای اخبار رادیو بیدار نشی و شبش هم صدای اخبار تلویزیون یا فیلم و سریالهای بندتمبونی و تکراری صدا و سیما نگذاره که کپهی مرگت رو بگذاری
خیلی وقتا دلم میخواد که اون رادیو و تلویزیون رو از پنجره پرت کنم بیرون، ولی بعدش که به نتیجهی کارم فکر میکنم، تهش پشیمون میشم! چون احتمالا بعدش مامان و بابام منو از پشتبوم پرت میکنن بیرون بعضی وقتا دلم میخواد مثل فیلم کلیک (Click 2006) یه ریموت کنترل داشته باشم که باهاش بتونم کنترل زندگیمو توی دستام بگیرم! بعضی از لحظههای زندگیمو بگذارم روی دور تند و بزنم جلو، خیلی جاهام بعضی چیزا مثل رادیو و تلویزیون یا بعضی آدما مثل اون دوتا بچهی فسقلی که هفت روز هفته و 24 ساعت شبانه روز مهمون خونمون هستن رو کاملا و مطلقا روی حالت سکوت قرار بدم
البته وقتی به ته فیلم فکر میکنم، میترسم که نکنه آخرش اون بیلبیلک کنترل زندگی منو به دست بگیره! آخه مگه من چه گناهی کردم که یکی دیگه بچهدار میشه ولی من باید سروصداشو تحمل کنم بعضی شبام با خودم فکر میکنم که گوشی خریدن پدر و داداشم، به یکی از بدترین اتفاقات زندگیم تبدیل شده! حتما با خودتون میگین چرا؟ چون از وقتی با چیزایی مثل تلگرام، اینستاگرام، واتساپ و... آشنا شدن، هرکدوم تا وقت آزاد گیر میارن؛ سرشون رو میکنن توی اون ماسماسکها و با صدای بلند مثل بقیهی مردم شروع به دیدن یه مشت فیلم و کلیپ مزخرف و چرت و پرت میکنن
بعضی وقتام از ته دل میخوام مثل فیلم به سوی طبیعت وحشی (Into The Wild 2007) با یه کول پشتی روی دوشم، دست از همهی این چیزای مادی و فشارای روحی و روانی که درگیرش هستیم دست بکشم و یهو بیخبر غیب بشم! درست مثل این انسانهای دورهگرد که با پای پیاده یا توی ماشین و کاروان دل به دریای سفر و ماجراجویی میزنن و توی طبیعت زندگی میکنن. به دور از زندگی مصرفگرایانه یا فشار و استرس شهر، بلکه در دل طبیعت شفا دهنده و نیرو بخش به درک درستی از آرامش و زیبایی برسم و به حقیقت زندگی پی ببرم! به دور خونوادههای واکس زدهای که خیال میکنن با فراموش کردن زبان مادریشون و گفتن چندتا کلمه و جملهی خارجی یا برای شب کریسمس کاج خریدن و شبنشینی کردن، دیگه ایرانی و آسیایی نیستن و صاحب تاریخ و فرهنگ و تربیت اروپا و آمریکا هستن!
به دور از ملایی که چند سال در حجره و حوضچه علمیه برای کسب علوم دینی و فضایل روحانی درس خوانده، اما تنها جهادی که در راه علم و دین کرده این بوده که شبا محتلم شده و روزا با تشریفات مفصل فقهی و مراسم پیچیدهی فنی، غسل جنابت انجام داده، صیغه کرده و عمامه پیچیده و به همین دلیل خودشو دانای اعظم در زمینههای مختلف و آشنا به حقایق امور و اسلام میدونه! به دور از آدمایی که کل زندگیشون فقط روی چهار اصل شیکم، زیرشیکم، لباسهای مارک دار و خونه و زندگیهای لاکچری و شاهانه میچرخه! به دور از سیاستمدارانی که پشت پرچم، کتاب مقدس، کشور، مردم و دین و مذهب مخفی میشن!
به دور از روشنفکران قلابی که حرفای گرانبها و سخنان حکیمانهشون کل اینترنت و فضای مجازی رو پر کرده و با تِزهای فمینیستی و غیرفمینیستیشون دل افراد زیادی رو به دست آوردن و دارن از آب گل آلود ماهی میگیرن! به دور از میمون زادههای متمدن و بافرهنگی که احمقها رو معروف میکنن و برای موش فاضلابهای مجازی؛ جیغ و هورا میکشن و بعد از کار خودشون پشیمون میشن! به دور از چس فیلهای ناطق که هنوز یه خط از متنی که خوندنش 5 دقیقه طول میکشه رو نخوندن ولی مثل تروریستا به سمت بخش نظرات حملهور میشن و بعد با سخنان محترمانهی خود شروع به پذیرایی از همدیگه میکنن
به دور از خوانندهها و شاعران دوزاری که نه صداشون خوبه، نه چیزی بامحتواتر از اینکه این ماه عاشق کدوم دختری شدن و ماه بعد چطوری شکست عشقی خوردن، بلد نیستن بنویسن... بعضیاشونم که توی محکم باز و بسته کردن در تخصص خاصی دارن به دور از سینما و هنرمندانی که فیلم و سریالاشون هم مثل خودشون یه پول سیاه ارزش نداره! به دور از صدا و سیمایی که غیر از دروغ گفتن یا پخش فیلم و سریالای تکراری و بندتمبونی، چیز دیگهای برای گفتن نداره! به دور از تاجران و تاجرزادههای بیانصافی که با سودهای نجومی؛ اجناس خودشون رو به مردم فقیر و تنگ دست میفروشن!
به دور از مردم همیشه صاحب نظر، حق به جانب، خودشیرین، تعصب زده و پرحرفی که توی اغلب زمینهها حرفای گرانبها و سخنان حکیمانه و البته رایگانی برای گفتن و اضهار نظر دارن! به دور از آدمایی که بیخود و بیجهت و بیمنطق یا از روی حسادت، دستور فیلترینگ میدن! به دور از آدمایی که تاحالا پاهاشون رو از خونه یا کوچه و محله و شهرشون جلوتر نگذاشتن ولی میتونن برات از بهشتی که خارج از ایران و جود داره و جهنمی که توش زندگی میکنیم، یه عمر خاطره تعریف کنن به نظرم همین تعداد از این گونه جاندارن بیشمار که مثال زدم کافی باشه، وگرنه از این موضوع هم یه طومار اژدها میشه ساخت!
با همهی این حرفایی که زدم، به نظر میرسه آرامش میتونه همین نزدیکیام باشه و چندان لازم نیست برای رسیدن به یکی دوتا قُلُپ آرامش، این همه راه دور بریم. فقط باید تغییر و اصلاح رو از خودمون، خونمون و خونوادمون شروع کنیم. اونم با کارا چندتا کار ساده مثل خاموش کردن رادیو و تلویزیون که روزانه مشغول به کنترل ذهن افراد و تلقین طرز فکر خودشون به آدما هستن. با نه گفتن به رسانههایی که اخبار دروغ رو جوری به ذهن افراد تلقین میکنن که انگار دارن حقیقت رو میگن. با حمایت نکردن از احمقهایی که خودمون اونا رو توی فضای مجازی و زندگیامون بزرگ کردیم. به جای اینکه روزانه ساعتها پشت گوشی موبایل و کامپیوتر و داخل اینترنت و فضای مجازی وقت تلف کنیم، سعی کنیم یکمی هم کتاب بخونیم یا از توی همون اینترنت و کامپیوتر و موبایل هم یکی دوتا چیز مفید و به درد بخور یاد بگیریم که بعدا کمتر حسرتش رو بخوریم!
همینطور با دور شدن یا دور کردن آدمایی که ازشون مثال زیاد زدم! یا به جای اینکه یه مشت چرت و پرت بسازیم و توی فضای مجازی و اینترنت پخش کنیم، بهتره رسانهی مفیدی بسازیم تا هم خودمون و هم نسلهای آینده چیز مفیدی برای دیدن داشته باشن. به جای اینکه روزمون رو با پرخاشگری و فحاشی شروع کنیم، بهتره کمکم شروع به حذف این چیزا از توی گفتار و رفتارمون کنیم. سعی کنیم به جای اینکه همش از تنهایی فرار کنیم، برای چند دقیقه اون آهنگ رقصی و قِرکمری رو قطع کنیم و توی سکوت یا با یه آهنگ بیکلام و آرام بخش به خودمون و زندگیمون فکر کنیم! بیایم به جای اینکه مثل خیلی از آدما که برای فرار از مشکلات زندگی دارن با مدیتیشن یا گوش دادن و شرکت کردن در سخنرانیهای انگیزشی وقت خودشون رو تلف میکنن، دست به عمل بزنیم و با مشکلاتمون روبهرو بشیم!
باور کنی یا نکنی، اینا مشکلات زندگی ماست که بالاخره یه روزی به سراغمون میان و روبهرو شدن باهاشون و حل کردنشونم کار سخت و مشکلیه. اینجاست که میفهمی هیچ مدیتیشن یا سخنرانی انگیزشیای نیست که برای حل مشکلاتت به کمکت بیاد، بلکه فقط خودتی و ارادهی خودت که باید به جنگ مشکلات برین
شاید بگی حرفات چرنده ولی اصلا اهمیت نمیدم! در نهایت با انجام اینجور کارای ساده که غیر از اراده، صبر، مقاومت و عزم راسخ نیاز به سرمایهی میلیون تومانی و میلیارد دلاری یا حمایت دولت، حکومت، تغییر نظام یا انقلاب دوباره و... هم نداره، کمکم فکر و مشغلههای بیهودهی ذهنی، روحی، روانی و... که یه زمانی برامون اهمیت داشتن و به خاطرشون حرص میخوردیم یا استرس میگرفتیم، برامون تبدیل به مسائل بیاهمیتی میشن و جای خودشون رو به آرامش میدن ولی چرا این اتفاق میافته؟ چون خیلی از مشکلاتی که ماها توی زندگیمون ازش رنج میبریم، به درون خودمون و زندگیهای شخصیمون برمیگرده و درنهایت این خودمون هستیم که باید حلشون کنیم. اصلا هیچ دولت و حکومتی یا نجات دهندهای در زمان گذشته، حال و آینده وجود نداشته، نداره و نخواهد داشت که بخواد و بتونه به کسی که خودش نمیخواد خودشو نجات بده، کمک کنه! درآخر این مطلب رو با این جمله تموم میکنم که شروع رشد ما همینجاست، یه درگیری تو عمق فکرامون